بسط جهاني مدرنيته به نظر گيدنز

نويسنده:دکتر حسين سليمي
در ميان نظريه پردازان جهاني شدن آنتوني گيدنز جامعه شناس انگليسي که به عنوان يکي از صاحب نظران اصلي چپ جديد و راه سوم در اروپا محسوب مي شود، آوازه و شهرت فراواني دارد. او که تحصيلات دانشگاهي خود را با روان شناسي آغاز کرده بود، پس از گرايش به جامعه شناسي، به سرعت رشد کرد و با نوشتن 33 کتاب که بسياري از آنها به 22 زبان دنيا از جمله فارسي ترجمه و چاپ شده است و با دهها مقاله علمي به يکي از سرشناس ترين چهره هاي علمي جهان بدل شد. وي پس از پيروزي حزب کارگر در انگلستان به يکي از مشاوران ارشد توني بلر نيز بدل شد و مدتها رياست مدرسه معروف علوم اقتصادي- سياسي لندن را بر عهده داشت. گيدنز با ارائه نظريه اي منسجم درباره جهاني شدن کوشيد تا به لحاظ نظري و علمي ، سوسيال دموکراسي را بازسازي کرده و پنجره جديدي به نام «راه سوم» بگشايد که فراسوي محافظه کاري در بحران، سوسياليسم فراموش شده طريقه جديدي را پيشاپيش سياسيون تحول طلب اروپايي بگشايد. آثار گيدنز بسيار پردامنه و متنوع اند و ارائه تمامي نظريات و انديشه هاي او در اين مجال محدود ممکن نيست. اين آثار طيف وسيعي از کتابهاي درسي جامعه شناسي تا آسيب شناسي رفتاري فرد و خانواده را در برمي گيرد. اما در اين قسمت تلاش خواهد شد تا نظريات گيدنز درباره «جهاني شدن» به طور مشخص مورد توجه قرار گيرد و تنها آن دسته از تفکرات و مفاهيم مورد نظر وي که مي تواند در روشن ساختن مباحث مربوط به «جهاني شدن» مؤثر واقع شود، بررسي گردد.

مدرنيته و تحول زندگي اجتماعي

اصلي ترين و بنيادي ترين مفهوم و پديده مورد نظر گيدنز«مدرنيته» است. زيرا تحول بنيادين و پايه اي هويت و زندگي اجتماعي انسان و پيدا شدن ابعاد جهاني براي زندگاني بشر، از ديدگاه او محصول پديده مدرنيته است. اما مدرنيته از ديدگاه گيدنز چيست؟ تعريف اوليه اي را که او از مدرنيته ارائه مي کند و به وسيله برخي مترجمان به مدرنيت برگردانده شده به شرح ذيل است:
براي نزديک شدن به معناي اين مفهوم، نخست تنها اين را مي گويم که «مدرنيت» به شيوه هايي از زندگي يا سازمان اجتماعي مربوط مي شود که از سده هفدهم به بعد در اروپا پيدا شد و به تدريج نفوذي کم و بيش جهاني يافت(گيدنز، 1377، ص 4). البته به نظر گيدنز مدرنيته چيزي فراتر از صنعتي شدن و زندگي صنعتي و گسترش نهادهاي امروزي است. گر چه همه اين پديده ها را نيز در برمي گيرد. به نوشته او:
مدرنيته نوعي نظم پس از جامعه سنتي است، ولي نه آن چنان نظمي که در آن احساس امنيت و قطعيت ناشي از عادات و سنن جاي خود را به يقين حاصل از دانش عقلايي سپرده باشد. شک، يکي از وجوه فراگير عقل و مدرن، به عمق زندگي روزمره و همچنين به ژرفاي وجدان فلسفي نفوذ مي کند و نوعي ساحت وجودي عام براي دنياي اجتماعي معاصر به وجود مي آورد... زندگي اجتماعي مدرن، علاوه بر بازتابندگي نهادين خود، با فرايندهايي از سازماندهي مجدد زمان و فضا مشخص مي شود، فرايندهايي که همراه با گسترش روشهاي « از جاکندگي»(1) عمل مي کنند. منظور روشهايي است که روابط اجتماعي را از قيد ويژگيهاي محلي مي رهانند و آنها را در فواصل زماني، فضايي دوردست از نو با زمينه هاي اجتماعي ديگري ترکيب مي کنند(گيدنز، 1378الف، ص 17).
به عبارت ديگر مدرنيته به معني تغيير نقش و جايگاه فضا و زمان در زندگاني بشر است . در دوران مدرن ، فضا و زمان وابستگي خود را به مکان و محلي مشخص از دست داده و امکان بسط در نقاط دوردست را پيدا مي کنند. روابط اجتماعي سنتي که در بستر محلي تحقق مي يافت در دوران مدرن تغيير ماهيت داده و سازماندهي مجددي در ابعاد جديد زمان و فضا يافته است. مدرنيته امکان «فاصله گذاري» را فراهم مي کند. بدين معني که پديده ها و حتي افرادي که به لحاظ مکاني از هم دور هستند مي توانند در فضا و زمان مشخص و جديدي به هم پيوسته و هويتها، پديده ها و روابط اجتماعي جديد را به وجود آورند.
بر اين اساس گيدنز مي کوشد تا مفهوم متفاوتي از «جامعه » ارائه دهد، زيرا جامعه از ديدگاه او صرفا قرار گرفتن در يک گروه اجتماعي خاص نيست، بلکه نظامي از روابط اجتماعي است که در آن فضا، زمان و مکان به گونه خاصي سامان يافته و اين سامان يافتگي ماهيت پديده هاي اجتماعي را مشخص مي کند. در اين باره گيدنز نيز مي نويسد:
مفهوم جامعه، جايگاهي کانوني را در بيشتر گفتمان جامعه شناسي به خود اختصاص داده است. البته جامعه مفهوم مبهمي است و هم به «هم گروهي اجتماعي» به معناي عام آن اطلاق مي شود و هم به نظام خاصي از روابط اجتماعي. در اينجا تنها با معناي دوم جامعه کار دارم که در هر يک از چشم اندازهاي مسلط جامعه شناسي به گونه اي اساسي به چشم مي خورد (گيدنز، 1377، ص 16).
وي با نقل ديدگاههايي که جامعه را با دولت- ملت مترادف مي دانند معتقد است که يک نکته ي پارسونزي در اين نگرشها مورد غفلت واقع شده است و آن اين است که هدف اصلي جامعه شناسي، حل «مسئله سامان » است. البته گيدنز انکار نمي کند که دولت- ملت نمونه اي آشکار و عالي از جامعه مدرن است، نمونه اي که از بيخ و بن با دولتهاي پيش از مدرن تفاوت دارد، اما نمي توان به سادگي آن را با مفهوم جامعه مترادف گرفت و عنصر سامان يافتگي زمان- فضا را در آن ناديده انگاشت. به نظر گيدنز:
مابايد مسئله ي سامان را از نو بدين سان صورتبندي کنيم که چگونه نظامهاي اجتماعي زمان و مکان را به هم پيوند مي دهند. در اينجا مسئله ي سامان به عنوان يک نوع فاصله گيري زماني - مکاني در نظر گرفته مي شود، يعني شرايطي که تحت آن زمان و مکان چنان سامان مي گيرند که حضور و غيبت به هم وصل مي شوند. از جهت مفهومي اين قضيه را بايد متمايز از قضيه«مرزبستگي» نظامهاي اجتماعي دانست. جوامع مدرن از برخي جهات مرزبندي آشکار و مشخصي دارند. اما همچنين اين نوع جوامع با پيوندها و بستگيهايي که نظام سياسي - اجتماعي دولت ملي و سامان فرهنگي «ملت» را در مي نوردند، در هم تنيده شده اند... در اينجا چيزي مهم تر از صرف گسترش گنجايش نظامهاي اجتماعي براي در برگرفتن زمان و مکان مطرح است. اگر خواسته باشيم برخي از ويژگيهاي مدرنيت به معناي عام آن را بازشناسيم، بايد عميقا بررسي کنيم که نهادهاي مدرن چگونه در زمان و مکان «قرار گرفته اند»( گيدنز، 1377، ص 18و 19).
بر اساس اين تعريف اوليه، مفهوم مدرنيته را از ديدگاه گيدنز با سه شاخص عمده بررسي مي کنيم: دگرگوني زمان و مکان، از جاکندگي و تحول در مفهوم و پديده اعتماد و مخاطره. سه شاخصي که بدون آنها فهم دقيق مدرنيته ممکن نيست.

1. دگرگوني زمان و فضا و رهايي آنها از قيد مکان

به نظر گيدنز در همه تمدنهاي گذشته شيوه هاي مشخص و معيارهاي معيني براي محاسبه و اندازه گيري زمان وجود داشت. اما اين شيوه ها و معيارهاي اندازه گيري زمان کاملا در پيوند و وابسته با مکان بود. اندازه گيري زمان بدان بستگي داشت که در کجا مي خواهيد آن را اندازه بگيريد، «چه وقت»، تقريبا هميشه با «کجا» مرتبط بود و حتي شيوه هاي اندازه گيري نيز با «کجا » بودن اين اندازه گيري مرتبط بود. اما با پيدايش ساعت مکانيکي و به تدريج سازماندهي اجتماعي يکنواخت آن موجب شد که معيارهاي زماني به تدريج از قيد و بندهاي مکاني رهايي يابند. مدرنيته باعث شد که به تدريج نظام زمان گذاري و تدوين تقويمها در عرصه جهاني يکنواخت شده و زمان و تاريخهاي مشخصي به وجود آيد که براي همه مردمان، «رخدادهاي جهاني» محسوب مي شود، مانند سال 2000، اين پديده اي است که با بسط مدرنيته در قرن بيستم ممکن شده است.
با فراگيري مقياس جهاني زمان که از عوارض ذاتي مدرنيته است، زمان از قيد مکان رها مي شود. به همراه آن به تدريج« فضا» نيز از قيد«مکان»رهايي مي يابد و يا به عبارت ديگر«مکان» از قيد «محل» آزاد مي شود. به نظر گيدنز در جوامع سنتي هميشه زندگي اجتماعي با حضور در مکان و محلي معين معنا مي يابد؛ اما در زندگي مدرن مي توان در مکان يا محلي حاضر نبود، ولي در فضاي آن قرار داشت و در زندگي و پديده هاي اجتماعي که در آن فضا قرار دارند، مشارکت ورزيد. به نوشته گيدنز:
تهي شدن زمان تا اندازه زيادي پيش شرط تهي شدن مکان است و اولويت علي بر آن دارد. زيرا همچنان که در پايين توضيح خواهم داد، تنظيم در راستاي زمان مبناي نظارت بر مکان است. تحول «مکان تهي» را مي توان بر حسب جدايي مکان از محل دريافت. تأکيد بر تمايز اين دو مفهوم مهم است، زيرا غالبا کم و بيش مترادف هم به کار مي روند. مفهوم «محل» از همه بهتر با تصور جايگاه مشخص مي شود که به محيط مادي فعاليت اجتماعي که به گونه اي جغرافيايي مشخص شده باشد اطلاق مي شود. در جوامع پيش از مدرن، مکان و محل غالبا بر هم منطبق بودند، زيرا ابعاد مکاني زندگي اجتماعي نبراي بيشتر آدمها و از بيشتر جهات، تحت چيرگي«حضور» يا تحت تسلط فعاليتهاي محلي بود. پيدايش مدرنيت با تقويت روابط ميان ديگران «غايب » بيش از پيش مکان را از محل جدا ساخت... در شرايط مدرنيت، محل بيش از پيش توهمي مي شود و موقعيتهاي محلي کاملا تحت نفوذ و رخنه عوامل اجتماعي دور از خودشان در مي آيند و به وسيله آن شکل مي گيرند( گيدنز، 1377، ص 23).
آنچه در اين ترجمه با عنوان «مکان » و «محل» ترجمه شده است، در ترجمه هايي ديگر با کلمات «فضا» و «مکان» مورد اشاره قرار گرفته است. يعني در عبارات سابق فضا در مقابل مکان و مکان در مقابل محل استفاده مي شود. اما مفاهيم مهم تر از کلمات اند. آنچه مهم است اين است که جداييهاي مکاني و محلي ديگر باعث انقطاع اجتماعي و گسستگي انسانها از يکديگر نيستند. مدرنيته باعث مي شود که حتي انسانهايي که از هم دورند بتوانند در شکل گيري يک جامعه يا يک پديده اجتماعي در «فضاي مدرن» در کنار هم قرار گيرند. فاصله مکاني به معناي فاصله زماني نيست و همسانيهاي مدرن در تنظيم زمان موجب مي شود که فعاليتهاي اجتماعي در دوردست هم بتوانند به لحاظ زماني همساز و هم کنش شوند. تنظيم مراودات، سفرها و حمل و نقلهاي بين المللي و برنامه هاي عمل مشترک بين مردمان سرزمينهاي مختلف از همين جدايي زمان و فضا با مکان سرچشمه مي گيرد. اين جدايي بيانگر ماهيت اصلي مدرنيته و تفاوت اصلي آن با دوران سنتي زندگي بشري است. به بيان گيدنز:
سازمانها و سازماندهي که از ويژگيهاي عمده دنياي مدرن است، بدون يکپارچه سازي مجدد زمان و فضاي تفکيک شده تصور ناپذير است . سازماندهي اجتماعي مدرن مستلزم هماهنگي دقيق فعاليتهاي بسياري از انسانهاست که از نظر جسماني در حضور همديگر نيستند. «کي» در اين فعاليتها به طور مستقيم مرتبط با «کجا»ست ولي نه مانند اعصار ماقبل مدرن با واسطه مکان. همه مي توانيم به خوبي احساس کنيم که جدايي زماني از فضا تا چه حد براي پويايي انبوهي که تجدد به امور اجتماعي وارد مي سازد حياتي و بنيادين است. اين پديده در واقع«کاربرد تاريخ براي تاريخ سازي» را کيفيتي جهاني مي بخشد... . اين نوع اصالت بخشيدن به تاريخ با ايجاد نوعي گذشته استاندارد شده و نوعي «آينده» تعميم پذير به صورتي عام و جهاني در مي آيد( گيدنز، 1378الف، ص 36 و 37).
در واقع سازمان عقلايي ناشي از مدرنيته و نيز فناوري مدرن، ساز و کارهاي تحرک را فراهم مي سازد و موقعيتهاي محلي و جهاني را به هم پيوند زده و حتي سرنوشت آينده و گذشته انسانهاي موجود در مکانهاي مختلف را به هم مرتبط مي سازد( گيدنز، 1377، ص 25).

2. از جا کندگي

مفهوم از جاکندگي در نظامهاي اجتماعي بيانگر پديده اي است که در اثر جدايي فضا و زمان از مکان به وجود آمده و يکي از خصلتهاي اصلي مدرنيته از ديدگاه گيدنز است. او مي نويسد:
منظور من از «جاکندگي » کنده شدن روابط اجتماعي از محيطهاي محلي هم کنش و تجديد ساختار اين محيطها در راستاي پهنه هاي نامحدود زماني- مکاني است (گيدنز، 1377، ص 26).
بر اساس اين مفهوم روابط اجتماعي و پديده هاي اجتماعي ديگر مستقر و محصور در يک مکان يا يک جعبه مکاني مشخص نيستند. روابط و پديده هاي اجتماعي در جهان سنتي در قالبهاي محدودي جا گرفته و صرفا در اين قالبهاي مکان مند معنا مي يابد . در حالي که در جهان مدرن گسترده روابط اجتماعي و شمول پديده هاي اجتماعي از نظر مکان و زمان نامحدود است. از نظر گيدنز دوساز و کار اصلي موجب از جاکندگي بوده و نهادهاي اجتماعي مدرن را متحول ساخته اند:« ساز و کار خلق نشانه هاي نمادين» و «ساز و کار استقرار نظامهاي تخصصي».
ساز و کار خلق نشانه هاي نمادين. منظور گيدنز از نشانه هاي نمادين، وسايل و پديدارهايي است که امکان مبادله ميان انسانها را فراهم مي آورند. نشانه هاي نمادين ارتباط و مبادله و روابط اجتماعي را ميسر مي سازند ، اما اين تأثير به ويژگيهاي افراد يا گروههايي که آنها را در برهه هايي خاص به کار مي گيرند، مربوط نيست. اين نشانه ها به گردش در مي آيند، اما نقش اين گردش از افراد يا گروههاي خاص اجتماعي مستقل است. به جز زبان و وسايل مشروعيت سياسي، «پول» مهم ترين نشانه نمادين مورد نظر گيدنز است. پول نشانه نمادين ارزش مبادله است که مبادله هر چيز با هر چيز ديگر را بدون توجه به آنکه کالاهاي مورد مبادله کيفيات ذاتي مشترکي دارند يا نه فراهم مي آورد. آنچه مورد نظر گيدنز است، بحث اقتصادي درباره پول نيست، بلکه او با نگرشي جامعه شناختي مي کوشد که پول را به عنوان نشانه نمادين مدرنيته معرفي کند و براي توضيح رابطه ناگسستني ميان مدرنيته و پول ازنظريات گئورگ زيمل بهره مي گيرد. قدرت و زبان، ابزارهاي گردش و چرخش نشانه ها و نمادها در جوامع هستند و پول نيز مانند آنها امکان « گردش» و «چرخش» فعاليتهاي اجتماعي را فراهم مي آورد. گيدنز با استفاده از تعاريف جان مينارد کينز معتقد است که پول به معناي مدرن آن با مفهوم وام و اعتبار که در دنياي مدرن پديد آمده همزاد است. وام به معني تعويق انداختن پرداخت است و پول وسيله اوليه اي است که اين به تعويق انداختن را به لحاظ زماني ممکن مي سازد. بنابراين پول با مفهوم زمان پيوند مي خورد و به بيان گيدنز:
پول وسيله تعليق زمان و جدا کردن معاملات از محيطهاي خاص مبادله است. به گونه اي دقيق تر پول وسيله فاصله گيري زماني- مکاني است. پول وسيله معاملات ميان عوامل معامله است که از جهت زماني و مکاني بسيار جدا از هم هستند (گيدنز، 1377، ص 31).
البته اين گردش نشانه ها به نوعي اعتماد به دستگاههاي دولتي و سازمانهاي منتشر کننده پول و تضمين کننده اعتبار آن نيز بستگي دارد که خود از خصلتهاي مدرنيته است ( به اين بحث در صفحات آينده باز خواهيم گشت). اما به هر حال نشانه هاي نمادين باعث مي شوند که پديده هاي اجتماعي وروابط ناشي از آنها در يک جا و يک قالب مشخص قرار نگرفته و به بيان گيدنز از جا کنده و در گستره اي نامتناهي پراکنده شوند.
ساز و کار استقرار نظامهاي تخصصي. منظور گيدنز از نظامهاي تخصصي، نظامهاي انجام کار فني يا مهارت تخصصي است که حوزه هاي وسيعي از محيطهاي مادي و اجتماعي زندگي کنوني ما را سازمان مي دهد . نظامهايي که فعاليتهاي تخصصي در درون آن انجام مي شود و همگي در بطن مدرنيته تولد و رشد يافته اند. مهندسان ، پزشکان، معلمان، معماران و غيره همگي در درون نظامهايي که دانش متخصصان را انسجام مي بخشند، عمل کرده و به طور مداوم بر بسياري از جنبه هاي اعمال ما تأثير مي گذارند( گيدنز، 1377، ص 33و 34) . تقريبا بيشتر اعمال و اقدامات اجتماعي ما و استفاده ما از تجهيزات مدرن در زندگي امروز به دليل اعتماد به همين نظامهاي تخصصي است. سوار شدن بر اتومبيل که محصول جامعه مدرن است، نشانه اعتماد تمام و کمال به نظامهاي تخصصي است که خودرو از درون آن بيرون آمده است والا کساني که هيچ چيز از مهندسي، طراحي و تعمير خودرو و محصولات زندگي مدرن مي دانند امکان ندارد که بر پشت پاره هايي آهن نشسته و با سرعت در خيابانهايي حرکت کنند که نظامهاي تخصصي ديگري آنها را طراحي کرده است. «براي يک آدم غير متخصص، اعتماد به نظامهاي تخصصي نه به آشنايي کامل با اين فراگردها و نه به تسلط بر دانشي که اين فراگردها به دست مي دهند، بستگي دارد»(گيدنز، 1377، ص 35) ، بلکه به اعتماد او به نظامهاي تخصصي برآمده از مدرنيته باز مي گردد. به همين دليل نيز «نظامهاي تخصصي از جا کننده اند، زيرا در اشتراک با نشانه هاي نمادين، روابط اجتماعي را از فوريتهاي محيط جدا مي سازند» (گيدنز، 1377، ص 35). مدرنيته شبکه اي از نظامهاي تخصصي را در بردارد، شبکه اي که در جوامع سنتي از آنها خبري نبود و کار ويژه هاي آن به طور عمده به وسيله افراد در محلهاي مشخص انجام مي شد. اما با وجود اين نظامها، روابط و پديده هاي اجتماعي را از ضرورتهاي محلي جدا مي سازد. در اين شرايط زندگي در جامعه مدرن و استفاده از تمامي امکانات جامعه مدرن تنها با شناخت و اعتماد به اين نظامهاي تخصصي که جايگزين پاره اي سنتها شده اند ممکن مي شود.

3. تغيير و دگرگوني در اعتماد و مخاطره

گيدنز به پيروي از زيمل، اعتماد و مخاطره را دو روي يک سکه و بنياد پديده ها و انتظام اجتماعي مي داند. اعتماد به معني اتکا يا اطمينان به کيفيت يا صفت يک شخص يا يک چيز و يا يک حقيقت و گفته است. مخاطره نيز محصول شناخت از محيط است، شناختي که وجود خطري احتمالي را براي انسان روشن مي سازد. مثلا مخاطرات ناشي از فجايع شناختي يا جنگ هسته اي، در اثر شناخت دقيق واقعيات موجود براي انسان پديدار مي شود.
اعتماد نيز از نظر گيدنز به غيبت در زمان و مکان بستگي دارد، زيرا کسي که فعاليت او پيوسته در معرض ديد است، نيازي به اعتماد ندارد، بلکه اعتماد براي کسي مطرح است که پيوسته و دايما در نزد ما حاضر نيست و يک نوع اطمينان به اعمال و افکار او در نزد ما شکل مي گيرد( گيدنز، 1377، ص 40). در شرايط جديد مدرنيته مدرنيته اعتماد بيش از آنکه به اشخاص و نيت آنها وابسته باشد به سيستمها و کارکرد آنها مربوط است و مخاطرات نيز از پيامدهاي احتمالي کنش آنها سرچشمه مي گيرد. بنابراين به نظر گيدنز( 1377، ص 42)در دوران مدرنيته اعتماد در اين زمينه وجود دارد:
الف) اطلاع همگاني در اين مورد که فعاليت بشري- از جمله موارد راجع به تأثير فناوري در جهان- زاييده اجتماع بشري است و به ماهيت اشياء يا تأثير الهي ارتباطي ندارد.
ب) پهنه متغير و بسيار گسترده کنش بشري، خصلت پويايي نهادهاي مدرن اجتماعي را پديد آورده است.
بر اين اساس روابط و پديده هاي اجتماعي در دوران مدرنيته بر پايه شبکه اي از اعتمادهاو شناخت مخاطرات به وجود مي آيد. اين اعتماد موجب آن مي شود که انسان از نظامها و فناوريهايي که مولد تخصصهاي مدرن است استفاده کند و با انسانها و نظامهايي که به لحاظ زماني و مکاني از او دورند به کنش متقابل بپردازد. مدرنيته با بسط و گسترش اعتماد به نظامهاي تخصصي نشانه هاي نمادين موجب مي شود که پديده ها و روابط اجتماعي در يک قالب مکاني مشخص محدود نمانده و دايما گسترش بيشتري بيابند. اين گسترش فراتر از هر گونه محدوديت مکاني است، بنابراين موجب و پايه فرايندي است که انسان را از قيد و بندهاي جامعه سنتي رها مي سازد. در جامعه سنتي، اعتماد بيشتري به سنتهاي مستقر در يک مکان مشخص و در چهارچوب باورهاي خويشاوندي- قبيله اي معنا مي گرفت و مخاطره زماني پديدار مي گشت که خطراتي براي اين روابط در درون مکان زندگي جامعه سنتي بروز مي کرد. در اين جامعه اعتماد فقط و فقط در درون اين روابط معني مي گرفت و هيچ گونه اعتمادي به خارج از جامعه سنتي وجود نداشت. تمامي مخاطرات نيز به بيرون اين جامعه نسبت داده مي شد و اصولا مخاطره و حتي خطر يا پديده هاي منبعث از خارج از جامعه سنتي مفهوم پيدا مي کرد . اولين رويارويي با شخص يا پديده خارج از جامعه سنتي به نوعي علامت پيدايش خطر تلقي مي شد، در حالي که بر عکس در درون سنتهاي رايج در جامعه همه چيز گوياي اعتماد بود.
اما در دوران مدرن اعتماد به نظامهاي تخصصي نشانه هاي نمادين به وجود آمد و اين امکان را براي انسان پديد آورد که به پديده ها و روابط اجتماعي و محصولات اجتماعي که خارج از محيط کوچک سنتي اوست نيز اعتماد و با آنها پيوند برقرار کند. مخاطره نيز محصول آگاهي از عملکرد احتمالي همين نظامهاي تخصصي است. بنابراين از ديدگاه گيدنز، مدرنيته بنياد مفاهيم اعتماد مخاطره را - که اساس رفتارهاي اجتماعي انسان است- متحول ساخته و امکان گسترش و فراتر رفتن آن از محدوده هاي يک مکان مشخص را پديد آورده است. رفتارهاي مبتني بر اعتماد يا مخاطره از کالبد تنگ روابط سنتي و دروني جوامع آزاد مي شوند و در گسترده اي وسيع تسري مي يابند.
در نتيجه، از نظر گيدنز خصلت جوهري مدرنيته، رهايي از قيد مکان و گسترش فرامکاني است. اين در ذات مدرنيته است که دايما بسط و گسترش يابد و روابط و پديده هاي اجتماعي را در عرصه اي وسيع تر شکل داده و معنا کند. از اين روست که بسط مدرنيته موجب بسط روابط و پديده هاي اجتماعي در وراء جغرافياي محلي است. گرايش به سوي جهاني شدن و جهان شمولي درگوهر مدرنيته است. رها شدن زمان و فضا از قيد و بند مکان، از جا کنده شدن پديده هاي اجتماعي و اعتماد فزاينده به نظامهاي تخصصي و نشانه هاي نمادين و نيز گسترش مخاطرات عظيم و جهان شمول، نمادهاي خصلت جهاني مدرنيته اند که به طور طبيعي آن را به فراتر از محدوده هاي مکاني و جغرافياي مي برند. از اين روست که مدرنيته به خودي خود، مقدمه و بستر جهاني شدن است. براي توضيح مفهوم جهاني شدن و درک واقعيات آن نيازي نيست که به مفاهيمي چون پست مدرنيسم پناه ببريم، زيرا مدرنيسم و شناخت خصلتهاي ذاتي مدرنيته مي تواند به خوبي شکل گيري فرايند جهاني شدن را توضيح دهد.

پي نوشت :

1. disembedding

منبع: کتاب نظريه هاي گوناگون درباره ي جهاني شدن

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله